پسر که باشی

 

پسر ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ..

 پسراست دیگر،

بلندپرواز و رویایی.

گاهی از سنگ سخت تر، گاهی از گل نازک تر.

به دست می آورد و از دست میدهد.

می خندد بلند و اشک می ریزد بی صدا.

ﭘﺴﺮ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ

ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻥ ﯾﻪ ﭘﺴﺮ ﺑﭽﻪ ﺷﯿﻄﻮﻥ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﻮﻧﯽ ﻭ بیرون ﯾﻪ ﻣﺮﺩ ﻣﺤﮑﻢ.

باید آدمی کند

و حوایش را به هوس نفروشد.

باید شکست بخورد تا عبرت بگیرد.

مسولیت دارد.

باید روزی مرد بشود.

و چقدر سخت که مرد، مردانگی به دنبال دارد.

گاهی در بچگی مرد می شود،

به تنهایی… درکوچه پس کوچه های بدبختی.

گاهی در جوانی…

و گاهی هم در بزرگسالی،

وقتی خوشبختی را از دست بدهد. وقتی غم ببیند.

پسر که باشی باید شانه هایت سکانس های فراوان ببیند،

باید روی دوشت خیلی چیز ها را حمل کنی.

گاهی یک سر با موهای مشکی،

و گاهی یک گونی با گچ های سفید.

روزی گریه هم میکنی،

ولی اشکت از روی ضعف نیست،

از روی مدت طولانیست که قوی بوده ای.

پسر که باشی

 ﺩﻟﺨﻮﺷﯿﻪ ﺑﺎﺑﺎﯾﯽ ، ﺳﻮﯾﻪ ﭼﺸم  ِ  ﻣﺎﺩر.