ماجراهای پسرک شجاع من :)

40.gif

 

 

چند هفته بود با خاله نازی و بچه ها میخواستیم یه برنامه بذاریم بریم استخر، اما هر هفته بنا به دلایلی

کنسل میشد!

امروز بلاخره موفق شدیم بریمخندونک

یکم راه این استخر تا خونه دور بود ، مجبورم شدیم سه تا اتوبوس عوض کنیم البته جناب گوگل خان هم

در طولانی شدن مسیر بی تاثیر نبودن!

 اما ارزششُ داشت .

هم استخر آب گرم واسه بچه ها داشت و هم وسیله بازی و از همه مهمترمی تونستیم وسیله و

خوردنی ببریم داخلزیبا

کسرای مامان ،اولش طبق معمول خیلی میترسید اما با کمک خاله نازی و دست و هورا و تشویق همه کم کم

از ما جدا شد و به کمک بازوبند و حلقه های شنا روی آب میموند.

اما خیلی با احتیاط!

نازی من و حامدُ از استخر کرد بیرون گفت من درستش میکنم خندهوقتی کنار نازی بود میدونستم

بیشتر از من مواظبش نباشه کمتر نیست،

با خیال راحت رفتم به ترس خودم غلبه کنمخنده سرسره آبی!

رفتیم تا بالا، چشمم به سرسره اوفتاد گفتم نه ! من برمیگردم ، حامد نذاشت ، گفت برو!

رفتن همان و دیگه بیخیال نشدن هماااانخندونک

بعد از گشتُ گذار اومدم نازی میگفت " به کسرا میگم پای دوچرخه بزن میگه من پدال ندارم!!! انگشتامُ گرفته

میگه اینا دنده های ماشینمه قه قهه یه بارم ولش کردم، آنچنان جیغی زد که دیگه جرات نکردم ولش کنم!" 

نازی میگفت تو که از این جیغا نشنیدی!گفتم خدا زنده نگهش داره تا چهارماهگی با اجازه ات

من فقط جیغ میشنیدمدرسخوان

 

نیگاش کنید وروجکُ! من نمیدونم چرا تازیگا اینجوری میشین ِ تو اتوبوس!*グーミン* のデコメ絵文字

 

 

 

 

 

 

رابطه اش با پسر ِ خاله نازی خوب بود. اما خوب اون یه سال از کسرا بزرگتره احساس میکرد نباید با کسرا بازی کنه

کسرا بچه است و ایشون بزرگ!خنده

ولی خیلی مراعات کسرا رو میکنن، خدا عمرشون بدهキラキラ のデコメ絵文字

 

 

 

 

 

 

از ساعت ۱۲ تا ساعت سه و نیم تو استخر بودیم!دیگه داشتن کرکره رو میاوردن پایین، وگرنه مابودیم حالاحالاهاハートだよ。1つ のデコメ絵文字

در کل تجربه خوبی بود، هم واسه من هم واسه کسرا، انشالله فرصت شه بازم بریم که دیگه کم کم

ترس کسرا کامل بریزه結婚だよ。ブーケ のデコメ絵文字

 

 روزگار با همه زیبایی هایش از آن شما و دل خوش مهمون لحظه هاتون 

تو لحظه های قشنگتون ما رو هم یاد کنید