بوی بهار میاد…

 

این آخرین شنبه سال 93 بود!

و این هفته آخرین هفته

روز و روزگارتون پر باشه از نو شدن و تازه شدن!

نمیدونم چرا دلم تاب نمیاره خونه تکونی نکنم! یا سفره هفت سین نندازم!

سبزه سبز نکنم و….فک نمیکنم بحث فقط یه سال تو تقویم باشه که با خودم بگم ،خوب ما که دیگه

از اون تقویم استفاده نمیکنیم، فک کنم بحث یه چیزی تو وجود آدمه، یه حسه!

جایی مطلبی خوندم که نویسنده گفته بود: آقا سبزه نکارید! کلی گندم حروم میشه و….

آخه مرد مومن شما اگه فکر حروم شدم گندمی این بساط نون خشکُ از خونه ها جمع کن!

سبزه سال تحویل مگه بیشتر از 100 گرم گندم میبره؟!

این نصف یه نون تافتون ِ !!!!

حالا فک کن ، سالی به اندازه نصف نون تافتون من نوعی ، گندم هدر بدم، والله به جایی بر نمیخوره ! 

ولی روزی اونهمه نون خشک بریزیم بیرون خدا رو خوش نمیاد

گاهی اصلُ  ول میکنیم دو دستی میچسبیم به فرع!

چی بگم ؟ بگذریم!

داشتم میگفتم، ما هم به سهم خودمون مشغولیم، داریم جا رو باز میکنیم

واسه اومدن بهار

فسقلیمون هم  سخت درگیر بازی و شیطنته، یا با تبلت و گوشی یا با دوچرخه و توپ و ماشین

تا بهش میگم نگام کن ازت عکس بگیرم!این شکلکا رو در میاره

   

 

 

 

امروز وسط شلوغ پلوغی خونه، صدام میکنه، اومدم میگم جانم!

شروع کرده به نشونی دادن و توضیح دادن که ، اونه من که اینجوری و اونجوری بود و رنگ دیوار بود و

وسطش اینجوری بود و….    کجاست!

مات و متحیر داشتم نگاش میکردم که خدایای این چی داره میگه؟

باباش به دادم رسیده میگه اینُ میخواد

 

 

آخه مادر من این کجا؟ اون نشونیایی که تو میدادی کجا!؟ بهش میگم کسرا جان دوباره بگو مامان

چی میخواستی!

بشنوید چی میگه!؟؟

*グーミン* のデコメ絵文字   دردونه مامان   *グーミン* のデコメ絵文字

بعد شاکی میشه که تو چرا متوجه نمیشی!

چند روز پیش از مهد اومده میگه :

مامان ما امروز رفتيم يه جايي كه از جايي رد شديم اينجوري بود، قرقرقرقرقر….. دستشم مارپیچی

حرکت میده ، بعد میپرسه مامان كجا بود؟؟؟؟؟

من چه میدونم مادرجان!من از کجا بدونم این قرقرقرقر.. دیگه کجاست!

حالا گریه که چرا نمیفهمی!!!

یکی بیاد ما رو از دست این نجات بده تو رو خدا.

کلا هم نشسته به قول خودش "لخبند" منُ چک میکنه تا یکم تو فکر باشم ، میگه چرا "لخبند"نمیزنی

چند روز پیشا اومده میگه، مامان من " اَنگری" باشم تو "گاو"! بعد من به تو میگم،" گاو "بیا،

تو بگو "اَنگری" چیکارم داری؟

گفتم چشم!!

گاوم نشده بودیم که با اجازه تون شدیم.

بچه که بود بهش شیر میدادم، مامانم همیشه میخندید به شوخی میگفت "کسرا گاو شیرده ای دارد"!

فک کنم همون حرفا رفته تو گوشش ، رفته تو ناخودآگاهش….

رابطه اش با بچه های خاله نازلی بدک نیست!  قابل قبوله!

اینجا یه مجموعه بازی ِ که یک ساعت با هم گذاشتیمشون به حال خود!

واسه اولین بار بود که تنها میرفت

 

 

 

 

 

يه دوست جديدم پيدا کرده و باهاش سرگرمه! یه گربه است که خيلی خوشگله پوست بدنش

مثل ببر میمونه!

بیخیال فیریا نشده!اینجا تنوع زیاده  

 

 

 

می آید، آرام آرام

خوش بو تر از خورشید

با دامنی پر از شکوفه می آید

از لابلای جنگل وحشی و قلب باغچه ها

از خیال بهار مالامال

بهار فصل درنگ عاطفه در کوچه باغهاست.1

 

 

 

 

 

 

 

 

 

——————————————-

1- جملات زیبا، گیله مرد