بعد از چند وقت

 

 

زندگی این روزا مثل همیشه است فقط موضوعی پیش اومده که باید یکم سروسامونش بدم.

به زودی حتما با همه درمیونش میذارم.

الان اصلا در شرایط خوبی نیست که بخوام در موردش حرف بزنم.

شنبه شب با مهدخت جون و خانواده عزیزشون رفتیم بیرون و

واسه شام تصمیم گرفتیم همبرگر بخوریم.

کسرا پرسید "اینجا رستوران آقای خرچنگ؟این همبرگرا رو باب اسفنجی درست میکنه!؟!!"

از خدا بیخبرم شدم ،واسه اینکه بخوره گفتم آره عزیزم…

حالا پیله که میخوام برم تو آشپزخونه باب اسفنجی رو ببینم!!!!!

با کلی ترفند،منصرفش کردم!

شب خوبی بود. در کل فک میکنم خیلی بهش خوش گذشت،

گاهی سراغ خاله مهدختُ میگیره!

وقتایی که دارم باهاشون تلفنی حرف میزنم میگه "بگو خاله هواپیما بگیره بیاد پیشه من!"

این جمله ای که معمولا به همه میگه،فک میکنه واسه خونه ما اومدن باید هواپیما سوار شد!!

طفلک بچه…

خدا رو شکر هنوز برفی نداریم اما تا دلتون بخواد بارون

میباره،زمین زرد پوش شده و درختا خالی…

کسرا هم مثل همیشه است،البته اصلا از این سرما خوشش نمیاد

لباس پوشیدنُ دوست نداره و این موضوع باعث شده بیرون اومدن از خونه

تبدیل به یه پروسه یکساعته بشه.

که از خواهش و التماس شروع میشه،با دعوا سر این ُ نمیپوشم ادامه داره

و نهایتا با وعده خرید بستی یا پاستیل به نتیجه میرسه.

و من اصلا از این روند ناراضی نیستم 

حاضرم هر کاری بکنم که فقط از خونه بیاد بیرون…

دیروز تک تک عروسکاشُ گذاشته رو توالتش و منُ مجبور کرده ازشون عکس بگیرم!!!!

دعوت میکنم این مجموعه شگفت انگیز رو ببینید

Tea cup smiley 025آقای کلمTea cup smiley 025

 

Emoticonآقای لاکپشتEmoticon

 

 

خانم توت فرنگی

 

 

آقای هویج و می کی موس و پاپی و … هم بودن که من فاکتور گرفتم

جریان هم از این قرار بود، کسرا شده بود باباشون و آورده بود همه رو دستشویی!!!!!

قربون این بابا کوچولوی خوب و مهربونPostSmile!

                                                          خدایا شکرت که هستی