مادرانه

 

                                                                    

 وقتی به این موضوع فکر میکنم که پایه های شخصیت کسرا 

از الان داره گذاشته میشه نگران میشم.

یه وقتایی به خودم میام میبینم ساعت هاست نشستم دارم به تاثیر این برنامه ، 

این بازی ، این حرف من ، این عکس العمل من،این برخورد باباش و… فکرمی کنم.

گاهی اوقات اینقدر یه موضوع رو بالا پایین میکنم  

اینقدر حلاجی میکنم که خودم خسته میشم

میگم ول کن بچه رو بذار زندگیش بکنه…

دوباره اومدم  واست بنویسم تا بدونی به این موضوع خیلی فکر کردم به این نتیجه رسیدم که

برای داشتن یه زندگی نرمال فقط کافیه دچار افراط و تفریط نشی عزیزم

و من فقط میتونم کنارت باشم، رفتارت اصلاح کنم نه رفتاری رو بهت القاء کنم.

درس ، هوش ، نبوغ ، در صورتی مفیده که بتونه به آدم در جهت سالم زندگی کردن کمک کنه

زندگی سالم هم در گروء افکار سالم ِ 

حالا هی بشینیم شمردن یاد بچه بدیم هی به زور خوندن ونوشتم تو مغش کنیم

یکی نیست بگه بابا این بچه است الان فقط باید بازی کنه

باید خودش دنیا رو کشف کنه نه اینکه من بخوام بهش جهان بینی  ِ خودم ُ بدم

 اینکه میشه دنیای من نه دنیای اون…

یه تعدادیمونم که اینقدر درگیر این لباس و اون اسباب بازی و این تجملات و اون تجملات شدیم

که بچه رو کردیم مانکن تبلیغاتی

غافل از اینکه این بچه جیزی به اسم آرزو هممیخواد!

وقتی همه چی داشته باشه دیگه جایی واسه آرزو داشتن نمیمونه…

کودکم

باید بهت صبر کردن رو یاد بدم تو زندگیت خیلی لازمت میشه

باید یاد بگیری احترام بذاری ، به خودت و به دیگران اینجوری راحتتر زندگی میکنی

نگاهت به نیمه پر لیوان باشه، اما " واقع بین "باش عزیزم

 

و برات دعا میکنم دنیات سرشار از ردپای خدا باشه