من ِ مادر

 

 

امروز داشتم فکر میکردم چه روزای قشنگی از نوزادی کسرا رو من به خاطر درس و کار از دست دادم

چقدر با کسرا بودن لذت بخشه با تمام نق زدنا و خرابکاریا و…

کلا قشنگه ، آرامش بخشه نشستم تمام عکسای کوچولوییش نگاه کردم دیدم حیف 

چقدر من عجله داشتم واسه بزرگتر شدنش ، واسه 40 روزه شدنش، واسه 4ماهه شدنش واسه…

گاهی از خودم میپرسم به کجا چنین شتابان؟

اما الان لحظه لحظه هاش بیشتر لمس میکنم بیشتر عطر تنشو بو میکنم بیشتر به صدای گریه هاش

گوش میدم چون میدونم همه اینا میگذره، تموم میشه ، عوض میشه و

تنها یادش واسه من میمونه و بس

دلم نمیخواد دیگه  حسرت با کسرا بودن داشته باشم

دیگه دلم نمیخواد چند سال بعد که برمیگردم پشت سرم نگاه میکنم بگم آخی!

 چقدر اینجا ناز بود کاش بیشتر بوسش کرده بودم کاش بیشتر بغلش کرده بودم کاش… 

 

و تو ای خدای من الحق که خدایی توراسزاست وحمد تو بر من ِ گنهکار سرتاپا تقصیر واجب

                  باشدکه تو همچنان بر من خدایی کنی، ببخشایی بر من و بیامرزی مرا