تعطیلات آخر هفته

 

 

                                            

 

شنبه روز خوبی بود ،ظهر مهمون داشتیم، دوستای بابایی اومده بودن پیشمون.

چون هوا خوب بود رفتیم  بیرون و بساط جوجه کبابُ علم کردیم .

کسرا  هم کلی شیطونی کرد و از در و دیوار بالا رفت.

به دریاچه مورد علاقه کسرا هم یه سر زدیم و اومدیم خونه.

 

 

خوب بود ،مخصوصا اینکه مامانی یه دوست خوب پیدا کرد و

تصمیم گرفتیم باهم بریم سالن سنگ نوردی و شب شعر و کلی جاهای خوبه دیگه که بلد بود

البته با اجازه اقا کسرا… 

 

روز بعد هم که کلا نوبت بابایی بود که کسرا رو بگردونه و سرگرم کنه، باهم رفتن شن بازی

 

کلی آدمک درست کردن، البته بابایی درست کرده کسرا خراب کرده…

 

یه سوال، کسی میتونه حدس بزنه تو این تصویر الان ساعت چنده ؟

 

 

ده شب!! باور کنید .

این بچه ما هم که انرژیش خورشیدیه، تا آخرین لحظه ای که خورشید غروب میکنه

داره بالا و پایین میپره ، شایدم تنها بچه ایی که تو سوئد تا این ساعت بیداره!!!

داد میزنه ، میگم مامان الان همه خوابن داد نزن!

میگه صب شده چرا خوابن!!!!

ببخشید شما، حواسشون نبود…

به بهانه اینکه ، ببینیم پستچی واسش بستنی آورده ، اومدیم خونه…

                              تعطیلات خوبی بود، خدارو شکر