روزایی که میگذرن، با عجله

 

 

 

 

تصور کسرا از مهد جاییکه بچه ها میرن تا بازی کنن!

فقط بازی!

البته بچه سه ساله کلا به تمام دنیا به چشم یه بازی نگاه میکنه اما الان

متوجه شد ِ که هر کاری که دوست داشت رو تو مهد نمیتونه انجام بده!! برخلاف خونه…

اوائلی که اومده بودیم سوئد چیزی که خیلی نظر منُ به خودش جلب کرد این بود

که چقدر مردم سوئد مطابق سنشون رفتار میکنن!

دقیقا میدونن هر جایی چیکار باید بکنن ،چه لباسی باید بپوشن و چطور رفتار کنن!

الان که قوانین مهد ،محدودیتها،بایدها و نبایدهاشون رو میبینم

متوجه شدم بهشون یاد میدن!

یاد دادن و شاید اوائل مجبورشون کردن که به جا رفتار کنن!

با آرامش تمام،بدون تنش از سن کم که بچه خیلی سر کش نیست و قبول میکنه، بهش یاد دادن

حد و حدودش هر جایی چقدر ِ…

خط قرمزشون هم احترام به دیگران ِ، حقوق دیگران و قانون ….

زمانیکه بچه ها تو مهد با قوانین مواجه باشن و کاملا توجیح شن که باید احترام بذارن

فردا تو جامعه دنبال راه میونبر واسه دور زدن قانون نمیگردن چون یاد گرفتن این راه درست ِ.

امروز وقتی از مونیکا شنیدم که چجوری نسل به نسل یادگرفتن که چطور باید با بچه برخورد کنن

فهمیدن این کار یه روز و دو روز نیست…

اما واسه شروع کی بهتر از نسل ما،ما دهه شصتی های معروف!

دیگه نباید با بچه هامون مثل نوزاد رفتار کنیم!

نباید همه کارا رو واسشون انجام بدیم،اگه گفت خسته ام ،نمیتونم!

باهاش حرف بزنیم بگیم که منم خسته ام مامانم ،

خیلی بیشتر از تو، از صبح تا الان اینکارو کردم، اینکارو کردم و…

باید بارها بهش متذکر شیم که میتونه اما نباید بگیم تو دیگه بزرگ شدی!

وقتی از مونیکا پرسیدم چجوری به بچه میگید به بقیه احترام بذار ِ ،گفت هر زمان کاری میکن که

لازمه بهش تذکر بدیم میگیم با این کار به من احترام نذاشتی یا به فلانی(دقیقا اسم میبریم)

نمیگیم به من احترام بذااار یا به دوست احترا بذاااار

حالت دوم جنبه امری داره و بچه گوش نمیده!

اما تو حالت اول بهش یادآور میشیم که احترام نذاشته!

امروز دقت که کردم دیدم

چیزی که زندگی مشترک منُ حامد رو همیشه با وجود اختلافات زیادی که

با هم داشتیم  زنده و شاد نگه میداره این ِ که ما یادگرفتیم با هم وقت بگذرونیم

لحظاتی در کنار هم کاری رو انجام بدیم که دوتایی از انجامش لذت میبریم

این به تقویت روابطمون همیشه کمک کرده

فیلم خوب دیدن،قدم زدن،جدول حل کردن،پازل حل کردن،کلمه بازی معروف …

خلاصه بلدیم با هم وقت بگذرونیم

و امروز من همین راهکار رو از زبون مونیکا در مورد کسرا شنیدم!

خیلی تاکید داشت من یادبگیرم چجوری با کسرا وقت بگذرونم که هم به من و

هم به کسرا خوش بگذره چون بچه خیلی سریع متوجه میشه مامانم الان

ناراحته و از اینکه با من ِ خوشحال نیست و این اصلا خوب نیست!

تا این لحظه راهکاری بلد نیستم که به دوتاییمون خوش بگذره اما باید پیدا کنم

طبق معمول همیشه هم نیازمند یاری سبزتون هستم

 خلاصه که امروز هم روزی بود در نوع خود بینظیر پر از چیزای جدید…

اول صبح بعد مدتها یاد کیف خرگوشیش افتاد و گفت با کیفم میخوام برم

قبلا خیلی با کیفش حال نمیکرد حتی یه بار

اگه غافل شده بودم انداخته بودش تو دریاچه، اما امروز با علاقه بردش مهد!

 

 

آثار سرماخوردگی هنوز تو بدنش هست!یکم بیحال بود، تو خودش بود، یکمم بیحوصله…

مونیکا میگفت ممکنه یه هفته دیگه دوباره تب کن ِ

نگران نشو مدل بیماریش ِ…

با خودش سرگرم بود

 

عکسشُ زده بودن روی کمدش،دوتایی خیلی خوشحال شدیم