ما اینجااااااااییم

 

 

 

 

         

 

سلاااااااااااااااااااام

 

سه دو یک  صدای ما رو از کرمان میشنوید.

بعله در یک عملیات انتحاری وکاملا غافل گیرانه 

پنجشنبه هفته گذشته یهوووووووووو تصمیم گرفتیم با کسرا بیایم ایران

از اونجایی هم که وقتی خدا بخواد، کارا خیلی راحت انجام میشه تو این فصل

شلوغ برگشت از سوئد،ما راحت بلیط گیرمون اومد و راحتر از اون بلیط تهران کرمان

و سه شنبه ۳سپتامبر(۱۲شهریور) ساعت ۱۰ صب کرمان بودیم اونم بدون اینکه کسی خبر داشته باشه.

تاکسی گرفتیم رفتیم خونه مامان فرح

شووووووووکه شد ،باور نمیکنید از بس میخندید و بالا پایین میپرید

من گفتم حتما سکته میکنه الان ،

داشته تو خونه واسه خودش تنها میچرخیده و جمع وجور میکرده

میگفت دیدم یه صدای جیغ میاد گفتم وای چقدر صداش مثل بچه ام کسرا ست

داشتم با خودم گریه میکردم که ما شما رو دیدم….

خلاصه مجددا تاکسی گرفتیم رفتیم خونه بابا مهدی ،اونا هم خیلی خیلی سورپرایز شدن و خوشحال

بنده خدا بابا مهدی طبقه بالا بود میگفت دیدم مامان طاهره

هی میگه کسرا عزیزم ،کسرا پسرم با خودم گفتم خاک عالم زنمون خل شده…

دیگه رفتیم خونه شیرین جون و سایناااااااااا از خواب بیدارشون کردیم اونا هم شوکه شدن

دیگه خلاصه هر کی می شنید از تعجب میخ کوب میشد که ما چجوری اینجوری یهویییییییی

اومدیم.

پامون رو هم از هواپیما گذاشتیم پایین دوتایی سرما خوردیم

اما در مجموع خوبیم .شکلکــ مهسایی

ولی چقدر گرمه ه ه ه ه ه ه ه…

نمیدونم بتونم به این زودی مطلبی بنویسم یا نه  اما کلی خاطره دارم که

حتما حتما در اولین فرصت میام و مینویسم

دوستون دارم خدایااااااا شکرت