اندر احوالات یکی یه دونه ما

 

047.gif     

 

نمیدونم چرا ! اما داشت گریه میکرد، اومد تو آشپزخونه 

"مامان اخمامُ بشور."

مات و متحیر دارم نگاش میکنم ، دوباره داد میزنه "زود، زود، اخمامُ بشور!"

گفتم :نمیفهمم چی میگی ؟منظورت چیه مامان ؟چی رو بشورم!

صدای خنده باباش میاد  "میگه اشکامُ بشور!"

اشک!!!!!  اخم؟؟؟؟؟

ماجرا هم از این قراره که این شازده کوچولوی ما چند روز پیش داشت می دوئید یهو خورد زمین 

شروع کرد گریه کردن ،کمتر از چند ثانیه دیدم ساکت شده داره به باباش میگه:آب میاد!

بابایی هم واسش توضیح داد که آره اینا اشک ِ!

حالا از اون روز هر زمان که گریه میشه اول از همه نگران اخماش (اشکاش)

میشه و من مجبورم سریع بشورم!

 

یکی از بازیهایی که بابانوئل واسه کسرا آورده ، بازی بامزی ِ!

بازی از این قراره که

 صفحه ها شامل چهار تا ردیف به رنگهای سبز و زرد و قرمز و آبی،

دو تا مهره داره با هم میندازیم،

یکی از مهره ها رنگ ستونُ مشخص میکنه یکی دیگه هم یه شکل بهمون میده.

اگه تو ستونی که رنگشُ مهره نشون داده، شکل نشون داده شده  هم باشه یه عسل میزاریم روش

اگرنه، باید صبر کنیم تا دوباره مهره رو بندازیم.

موقع بازی همه چی خوب پیش میره تا اونجاییکه کسرا مجبوره صبر کنه و نمیتونه عسل بذاره!

اینجاست که شروع میکنه به گریه کردن! 

که من میخوام بزارم و هر چی واسش توضیح میدم مامانم این فقط یه بازی!!!!

انگار نه انگار…

در کل بازی سرگرم کننده ای ِ

البته نه به اندازه تلویزیون دیدن!!!!

 

 

همین الان داشتم به باباش میگفتم من دیگه امشب حال ندارم شام درست کنم!

بدو بدو اومده میگه:مامان مهربون باش،شام درست کن بخورم!!قهقهه

چشــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم

قربون شما بریم مـــا

 

خدایا چگونه بخوانمت؟ چگونه یادت كنم؟ كه شرمسارم از

اینكه چون تو خدایی و چون من بنده ای ، چون تو مهربان و بنده نواز و

بخشنده و چون من بنده ای …